English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (5320 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
ferried U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
ferryboats U قایقی که بوسیله سیم یا طناب وغیره ازیک سوی رودخانه بسوی دیگر میرود
ferryboat U قایقی که بوسیله سیم یا طناب وغیره ازیک سوی رودخانه بسوی دیگر میرود
up the river U سوی سر چشمه رودخانه بطرف بالای رودخانه
gybe U ازیک سوبسوی دیگرجنبیدن تغییرجهت دادن
leaned U تکیه دادن بطرف
leans U تکیه دادن بطرف
lean U تکیه دادن بطرف
riverward U بطرف رودخانه
to push down U بطرف پایین هل دادن یا پرت کردن
retrieval U عمل جستجو, محل دادن وبهبود اطلاعات ازیک فایل یا رسانه ذخیره سازی
permeability U قابلیت عبور دادن رطوبت
reeve U عبور دادن طناب از شیار
permeable U قابل عبور دادن رطوبت
deliberate crossing U عبور با فرصت از رودخانه
ferryboats U قایق عبور از رودخانه
hasty crossing U عبور تعجیلی از رودخانه
forced crossing U عبور اجباری از رودخانه
ferryboat U قایق عبور از رودخانه
reduces U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
franks U اجازه عبور دادن مجانا فرستادن
frankest U اجازه عبور دادن مجانا فرستادن
franker U اجازه عبور دادن مجانا فرستادن
frank U اجازه عبور دادن مجانا فرستادن
franking U اجازه عبور دادن مجانا فرستادن
franked U اجازه عبور دادن مجانا فرستادن
distortions U اختلاف ناطلوب بین قبل و بعد از عبور سیگنال ازیک قطعه
distortion U اختلاف ناطلوب بین قبل و بعد از عبور سیگنال ازیک قطعه
itineration U ازیک جابجایی دیگر
aliunde U ازیک جای دیگر
from stem to stern U ازیک سربسر دیگر
fuse U آب شدن فیوز با عبور دادن جریان زیاد از آن
fused U آب شدن فیوز با عبور دادن جریان زیاد از آن
to vote plump U رای خود را بیک تن دادن جایی که بتوان برای بیش ازیک تن رای داد
weaving shed U [فضای خالی بین تارهای ضربی جهت عبور دادن پود.]
to rub a thing in U چیز دیگر دادن
athwart U از طرفی بطرف دیگر
metastasize U گسترش یافتن مرض ازیک نقطهء بدن به نقطه دیگر
intruder U قرار دادن چیزی در چیز دیگر
exchanges U دادن چیزی به جای چیز دیگر
contango U از دفتری به دفتر دیگر انتقال دادن
exchanged U دادن چیزی به جای چیز دیگر
exchange U دادن چیزی به جای چیز دیگر
exchanging U دادن چیزی به جای چیز دیگر
intruders U قرار دادن چیزی در چیز دیگر
to have done U برای کسی [دیگر] انجام دادن
transpose U بطرف دیگر معادله بردن
transposes U بطرف دیگر معادله بردن
transposing U بطرف دیگر معادله بردن
bloop U عبور دادن مغناطیس از روی نوار برای پاک کردن سیگنالهایی که نیازی به آنها نیست
superimposing U قرار دادن چیزی در بالای چیز دیگر
superimposes U قرار دادن چیزی در بالای چیز دیگر
superimpose U قرار دادن چیزی در بالای چیز دیگر
substitute U قرار دادن چیزی درمحل چیز دیگر.
interpolate U در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
carries U حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
interpolating U در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
carry U حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
interpolates U در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
substituting U قرار دادن چیزی درمحل چیز دیگر.
carrying U حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
interpolated U در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
carried U حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
substituted U قرار دادن چیزی درمحل چیز دیگر.
acculturate نقل و انتقال دادن فرهنگ یک جامعه به جامعهء دیگر
consent U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
transposition U انتقال اعدادمعلوم بیکسو ومجولات بطرف دیگر معادله فراگذاری
shed stick U چوب هاف [چوبی است نازک تر از کوجی که برای جدا کردن تارها در موقع عبور دادن پود بکار می رود.]
ratline U عملیات عبور دادن مواد وپرسنل بطور پنهانی از مرزیا داخل داخل منطقه دشمن
relay U ارسال داده ازیک منبع وسپس ارسال آن به نقط ه دیگر
relayed U ارسال داده ازیک منبع وسپس ارسال آن به نقط ه دیگر
relays U ارسال داده ازیک منبع وسپس ارسال آن به نقط ه دیگر
imethod U روش ارسال پیام یک طرفه ازیک ایستگاه به ایستگاه دیگر
cross modulation U مدولاسیون ناخواسته که ازیک کاریر به کاریر دیگر درهمان گیرنده تاثیر میگذارد
slewing U سرعت حرکت ابزارهای ماشینی کنترل شده عددی ازیک محل به محل دیگر
passage of lines U عبور کردن ازخط یک یکان دیگر
backslash U کاراکتر ASC II که در MS DOS برای نشان دادن ریشه دایرکتوری دیسک مثل C: یا مسیر دیگر به کار می روند
take sides <idiom> U حفافت ازیک طرف به طرف دیگر
enclose U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
invitation U عمل پردازنده برای اتصال وسیله دیگر و امکان دادن به آن برای ارسال پیام
invitations U عمل پردازنده برای اتصال وسیله دیگر و امکان دادن به آن برای ارسال پیام
stacks U قرار دادن یک بازیگر یا بیشترپشت بازیگر دیگر برای پنهان کردن طرح مانور از حریف
stacked U قرار دادن یک بازیگر یا بیشترپشت بازیگر دیگر برای پنهان کردن طرح مانور از حریف
stack U قرار دادن یک بازیگر یا بیشترپشت بازیگر دیگر برای پنهان کردن طرح مانور از حریف
switching U مرکز مخابرات مرکزتلفن خودکار حرکت دادن خودروها از یک نقطه به نقطه دیگر برای بارگیری یاتخلیه
blitter U عنصر الکترونیکی که برای حرکت دادن یک تصویر از یک ناحیه حافظه به ناحیه دیگر طراحی شده است
jump instruction U دستور برنامه نویسی برای خاتمه دادن به یک سری دستورات و هدایت پردازنده به بخش دیگر برنامه
to put any one up to something U کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
to sue for damages U عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
example is better than precept U نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
defined U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
shift keys U که تابع دوم کلیدها را ایجاد میکند, مصل مجموعه حروف دیگر , با تغییر دادن خروجی به صورت حروف بزرگ
shift key U که تابع دوم کلیدها را ایجاد میکند, مصل مجموعه حروف دیگر , با تغییر دادن خروجی به صورت حروف بزرگ
conducts U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televise U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televising U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
formation U سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
expands U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televises U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expanding U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shifted U انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shift U انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expand U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shifts U انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
from pillar to post U ازیک وسیله به وسیله دیگر
to picture U شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
adjudging U با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
developments U گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
development U گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
adjudged U با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges U با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
shifting U حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
outdoes U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
afflux U خیزاب بالاامدن سطح اب رودخانه بوسیله کاهش عرض رودخانه
organization of the ground U سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
greaten U درشت نشان دادن اهمیت دادن
advances U ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
allowance U جیره دادن فوق العاده دادن
square away U سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
organisations U سازمان دادن ارایش دادن موضع
indemnify U غرامت دادن به تامین مالی دادن به
promulge U انتشار دادن بعموم اگهی دادن
organizations U سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization U سازمان دادن ارایش دادن موضع
allowances U جیره دادن فوق العاده دادن
affluent رودخانه ای که به داخل رودخانه بزرگتر یا دریاچه بریزد.
liman U خلیج مصب رودخانه مدخل رودخانه
diode U قطعه الکترونیکی که به جریان الکتریک اجازه عبور از یک جهت ونه جهت دیگر میدهد
transition U عبور تغییر از یک حالت بحالت دیگر مرحله تغییر
transitions U عبور تغییر از یک حالت بحالت دیگر مرحله تغییر
drags U حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged U حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag U حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouses U وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamically U اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouse U وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamic U اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
triple option U بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
house U منزل دادن پناه دادن
promote U ترفیع دادن درجه دادن
assigns U نسبت دادن تخصیص دادن
insulted U فحش دادن دشنام دادن
promoted U ترفیع دادن ترویج دادن
promoted U ترفیع دادن درجه دادن
decern U تشخیص دادن تمیز دادن
promote U ترفیع دادن ترویج دادن
lend U عاریه دادن اجاره دادن
assigning U نسبت دادن تخصیص دادن
order U سفارش دادن دستور دادن
promoting U ترفیع دادن درجه دادن
massage U ماساژ دادن تغییر دادن
incises U چاک دادن شکاف دادن
massaged U ماساژ دادن تغییر دادن
massages U ماساژ دادن تغییر دادن
prefers U ترجیح دادن برتری دادن
promotes U ترفیع دادن ترویج دادن
prefer U ترجیح دادن برتری دادن
illustrate U شرح دادن نشان دادن
illustrating U شرح دادن نشان دادن
massaging U ماساژ دادن تغییر دادن
incise U چاک دادن شکاف دادن
promoting U ترفیع دادن ترویج دادن
irritates U خراش دادن سوزش دادن
promotes U ترفیع دادن درجه دادن
purging U غرامت دادن جریمه دادن
lends U عاریه دادن اجاره دادن
effectuate U انجام دادن صورت دادن
relate U گزارش دادن شرح دادن
irritate U خراش دادن سوزش دادن
illustrates U شرح دادن نشان دادن
relates U گزارش دادن شرح دادن
irritated U خراش دادن سوزش دادن
preferring U ترجیح دادن برتری دادن
incised U چاک دادن شکاف دادن
assigned U نسبت دادن تخصیص دادن
inform U اطلاع دادن گزارش دادن
judge U حکم دادن تشخیص دادن
embellishes U ارایش دادن زینت دادن
mitigates U تخفیف دادن تسکین دادن
mitigate U تخفیف دادن تسکین دادن
to follow up U ادامه دادن قوت دادن
slashed U چاک دادن شکاف دادن
organizes U سازمان دادن ارایش دادن
judged U حکم دادن تشخیص دادن
organizing U سازمان دادن ارایش دادن
Recent search history Forum search
1To be capable of quoting
2دلیل قرار دادن no1 بجای number 1
2دلیل قرار دادن no1 بجای number 1
1popsicle
2من نمیتونم از دیکشنری فارسی به انگلیسی استفاده کنم چرا
1Profiles are unique pages where one can ‘‘type oneself into being’’
1مرض سینه وبغل
2تعریف فونتیک چیست؟
2Let me know when you're done.. (kiss) Im gonna get ready for you!
1معنی lead lag compensator
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com